سرابه بودن با تو ديگه رو شد که دريا نيست
ديگه دل کندن از تو برام پايان دنيا نيست
چه معصوم باورت کردممن ديوونه ساده
بيا از پشت مه بيرون نقابت ديگه افتاده
واسه برگشتنت ديرهکه دستات پرزتقصيره
واسه دل کندن از توديگه گريه ام نميگيره
بهاي بودن با توگذشتن از جووني شد
دريخا فصل سبز من پر از برگ خزوني شد
تو هر جمله از حرفات يه بن بست و يه شايد بود
سر هر خواهشت حتي يه اجبار و يه بايد بود
خيال کردم رفيقي توخيال کردم وفاداري
ميخواستم سقف من باشي ولي افسوس آواري
سرابه بودن با توديگه رو شد که دريا نيست
ديگه دل کندن از تو برام پايان دنيا نيست